مردی که کنار دستم نشسته بود گفت عجب روزگاری شده ؟نه حیایی مونده نه غیرتی ببین با چه ریخت و قیافه ای اومدن تو اتوبوس نشستن منظورش چند تا دختری بودن که بدون روسری تو اتوبوس با چند تا پسر می گفنتن و می خندیدن. اتوبوس که نزدیک عوارضی رسید یکی از دخترا گفت بچه ها روسری سر کنید داریم به واتیکان نزدیک می شیم یکیشون گفت هیچ کجا مثل تهران نمیشه
مسافرین قمی که پیاده شدند تعدادی مسافر از قم سوار اتوبوس شدند از جمله یه روحانی که از لحظه ورود نگاهش کف اتوبوس بود انگار میدونست چه افرادی با چه تیپ و قیافه ای تو اتوبوس نشستن یکی از دخترا که صندلی جلو نشسته بود گفت :سلا م حاج آقا.روحانی بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب داد و رد شد از حالت صورتش ناراحتی خونده میشد دختری که سلام کرده بود کنار یه پسر نشسته بود و تقریبا تمام موهای سرش پیدا بود فقط یه شال موهای وسط سرش رو پوشونده بود که اونم نزدیک قم سرش کرد اتوبوس که حرکت کرد دخترایی که عقب نشسته بودند با بهونه وبی بهونه می اومدند جلو و یه کم با هم شوخی می کردند وبرمی گشتن عقب گاهی راننده و کمک راننده هم توشوخیای اونا شرکت می کردن و خلاصه یه حالی بهم می دادن .
چند دقیقه بعد از حرکت اتوبوس روحانی رفت جلو و آهسته کنار گوش راننده یه چیزی گفت که نفهمیدم چی بود اما با پاسخ راننده فهمیدم که گفته به این خانما بگو روسریاشون سر کنن .
راننده با صدای بلند گفت حاج آقا برو بشین اینا که گوش به حرف نمی دن .
روحانی اما ناامید نشد روکرد به پسری که جلو نشسته بود و گفت:ببخشین مزاحم میشم ظاهرا شما با این خانما یه نسبتی دارین از شما خواهش می کنم بهشون بگین که روسریهاشون درست سر کنن .دختری که کنار پسر نشسته بود روسری خودش رو کاملا بلند کرد وبعد دوباره روی سرش گذاشت و گفت خوبه حاج آقا معلوم بود که هیچ فرقی نکرده و فقط می خواست مسخره کرده باشه روحانی گفت ببین دختر خانم اینجا مردای نامحرم هستن شما باید فرهنگ و عقاید و قانون جامعه رعایت رو کنید .پسر گفت :ما این فرهنگ رو قبول نداریم این قانون رو قبول نداریم .دختریکه کنارش نشسته بود ادامه داد ما هم حق داریم آزاد باشیم هر جور دلمون می خواد لباس بپوشیم
روحانی گفت اگه من یه سیلی بزنم تو گوش شما بعد بگم دوست دارم شما قبول می کنید؟یا یه نفر باصدای بلند اواز بخونه بعد بگه آزادم می خوام بخونم شما قبول می کنید؟ یا یکی مدام سیگار بکشه بعد بگه آزادم می خوام راحت باشم شما می پذیرید؟
دختر گفت من این حرفا و فلسفه بافی ها سرم نمی شه دوس دارم اینجوری لباس بپوشم
صحبت که به اینجا رسید روحانی گوشی همراهش رو در آورد و اونرو برای عکس گرفتن آماده کرد. دختر و پسر با تعجب نگاه می کردن و قبل از اینکه حرفی بزنن روحانی چند تا عکس از اونا گرفت .بعد گفت اجازه میدید که ؟دختر گفت نه کی به شما اجازه داد عکس بگیری؟روحانی گفت کی به شما اجازه داد اینجوری لباس بپوشی ؟ اگه شما دوس داری که آزاد باشی هر جور دلت می خواد لباس بپوشی منم دوست دارم عکس بگیرم .عکس گرفتن من چه ضرری به شما می زنه ؟. بعد گفت باشه حالا که اجازه نمی دید پس من هم بیش از این مزاحم نمی شم.
روحانی برگشت سر جاش نشست اما دیگه از رفت و آمد وخنده ها وشوخی ها خبری نبود پسری که جلو نشسته بود رفت پیش روحانی و گفت حاج آقا ببخشید قصد جسارت نداشتیم . روحانی گفت باشه من که حرفی نزدم الان هم وسط راهرو ایستادید که درست نیست برید سر جای خودتون بنشینید و اگه دوست داشتید به حرفای من فکر کنید. پسر که رفت حاج آقا مشغول تماس گرفتن شد.
زمزمه های تایید و تحسین کار روحانی به گوش می رسید مردی که کنارم نشسته بود گفت خدا خیرش بده ساکت شدن کاش گوش به حرفش می دادن روسریاشون رو هم سرشون می کردن.
اتوبوس که به کاشان رسید اولین ایستگاه روحانی از ماشین پیاده شد یه ماشین گشت امنیت اخلاقی هم یه کم جلوتر ایستاده بود چند لحظه بعد یه پلیس اومد بالا و رو کرد به دختر و پسر وگفت شما باید همراه ما بیاید .
از شیشه که نگاه کردم دیدم روحانی و یه افسر پلیس کنار هم ایستادن ومشغول بلوتوث کردن هستن